پیام تبریک

همیشه خوشبحال تو

دوستت دارم هایم را در جیب چپ چهارخانه ی آبی ات بگذار میخواهم تنها مرز بین ما همین جغرافیای چهارخانه ی پیراهنت باشد..من بند بند وجودم کهکشان سبز چشمان توست ای سراسر وجودت وطن من روزت مبارک

+ نوشته شده در  پنجشنبه 3 اسفند 1402ساعت 16:46  توسط  

یازده

دوست شاعری داشتم که همیشه میگفت ۱۱ نماد دو عاشق است که بهم رسیده اند از آن پس عدد یازده برایم مقدس شد از ساعت ۱۱ شروع میکردم به دوستت دارم گفتن در گوشش تا به ساعت صفر برسم و بگویم آهای فلانی یادت نره دوستت دارمهمیشه ۱۱ مقدس ترین عدد بود واسم و همیشه توی این ساعت حضورت رو از اعماق وجودم حس میکردم...رابطه مون پستی بلندی زیاد داره شاید یار خوبی واست نباشم ولی بند بند وجودم عاشقته نوک انگشتام عاشق لمس صورتت و چشمای قشنگت مبارکمون باشه این ماهگرد یارمهمون بادکنک و بادبادک و قلب بنفش معروف یادت نره دوستت دارم
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه 13 آبان 1402ساعت 14:24  توسط  

ولی به گمانم تمام عاشقانه های دنیا را پابلو نرودا در چند جمله خلاصه می کند ..

مثل من با همان رمز بادکنک و بادبادک و قلب بنفش معروف

لو می‌رود باز هم عاشقانه های کش رفته ام برای تو تا بدانی..

(از میان تمام چیزهایی که دیده ام ،تنها تویی که می خواهم به دیدنش ادامه دهم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 5 شهريور 1402ساعت 12:58  توسط  

ولی به گمانم تمام عاشقانه های دنیا را پابلو نرودا در چند جمله خلاصه می کند ..

مثل من با همان رمز بادکنک و بادبادک و قلب بنفش معروف

لو می‌رود باز هم عاشقانه های کش رفته ام برای تو تا بدانی..

(از میان تمام چیزهایی که دیده ام ،تنها تویی که می خواهم به دیدنش ادامه دهم)

+ نوشته شده در  چهارشنبه 25 مرداد 1402ساعت 14:57  توسط  

دچار

پرسید تو کی عاشقم شدی؟چشمانم همه چیز را لو داد پرسید کی گفتم شب تولدم در کافه با شاخه گل رز آبی و ترکیب جین آبی اصلا اومده بود ی تا دنیای بنفش منو آبی کنی بقول نزار قربانی " تولد من تویی و پیش از تو
به یاد نمی‌آورم که وجود داشته‌ام

+ نوشته شده در  چهارشنبه 25 مرداد 1402ساعت 14:57  توسط  

ولی به گمانم تمام عاشقانه های دنیا را پابلو نرودا در چند جمله خلاصه می کند ..

مثل من با همان رمز بادکنک و بادبادک و قلب بنفش معروف

لو می‌رود باز هم عاشقانه های کش رفته ام برای تو تا بدانی..

(از میان تمام چیزهایی که دیده ام ،تنها تویی که می خواهم به دیدنش ادامه دهم)

+ نوشته شده در  جمعه 20 مرداد 1402ساعت 12:23  توسط  

من اما چوبی

همیشه از آخرین آغوش میترسیدم از آخرین بوسه از آخرین دیدار تصورم از رفتن آدم ها همون چمدون چرمی قدیمی توی فیلم ها بود و یه کوپه و یه ریل قطار و سوت و سوت و سوت و آدمی که تو دور ترین نقطه دیگه هرچی براش دست تکون بدی هرچی واسش بال بال بزنی پشت سرش رو نمیبنه من تصورم از رفتن این بود یه مدت آدما از باهم بودن خسته میشن میرن مسافرت توی شهرهای دیگه سعی میکنن با تفریح و گشت زدن فراموش کنن منم این نسخه رو برای خودم پیچیدم ۶صبح بیدار شدم آرایش کردم رفتم تا انتهای شهر اما چشم دوختم به آپارتمان ها اسمت رو دیدم نگاه کردم به مغازه ها اسمت رو دیدم سرم رو چسبوندم به شیشه یه ماشین همرنگ ماشینت دیدم راستی تو چطوری فراموشم میکنی؟تو هم هرجا که رد میشی ردپای عشق منو میبینی یا فقط من شهره ی این شهر شدم با رفتنت ؟
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه 14 مرداد 1402ساعت 12:20  توسط  

جهان با من قهر است

تا به حال آرزوهایت مرده اند؟از درون متلاشی شده ای؟بعد ببینی تسکین نداری جز صدایش ،حرف هایش.......اصلا مگر صدایت نمی زدم درمان دردهایم؟بزرگترین درد قلبم شده ای قرار بود کنارت خوش باشم خوش باشیم چه شد که دل کندی و دلم را در گورستان دلت چال کردی اینجا نوشته ام تا بخوانی بداخلاق جانم دلتنگم دلتنگ تو کاش بی رحم نبودی کاش برمیگشتی کاش مهربان میشدی می‌پرسیدم فلانی جانم کجاییپیام میفرستادی به جان چشمانت سرم شلوغ است و دوباره آشتی میکردیم جهان با من قهر است میفهمی قهر ♥ نوشته شده در جمعه دوم تیر ۱۴۰۲ ساعت 14:5 توسط مریم باغ شیرین:
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه 14 مرداد 1402ساعت 12:20  توسط  

من برگشتم بلاگفا

سلام به همگی امیدارم حال دلتون خوب باشه

سال نو پیشاپیش مبارک

چقدر دلتنگ اینجام و دلتنگ دوستام

وقتی میام بلاگفا به تنها کسی که فکر میکنم مریم شیرین ناز هرجا هستی خوب باشی عزیز دل همیشه بیادتم سال نو مبارک پیشاپیش خوش قلب من

کامنت ها بسته است مثل همیشه شاد باشید

مریمی

♥ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 22:48 توسط مریم باغ شیرین

+ نوشته شده در  دوشنبه 7 فروردين 1402ساعت 12:13  توسط  

دلتنگي

گاهی روزمرگی ها باعث می‌شد کلمات توی ذهنم رژه بره اما دیگه شوق و ذوقی به نوشتن نداشتم این مدت هر وقت به بامداد و سوشیانت سر میزدم لوازم تحریر و خودکارهای زیبایی می خریدم با این توجیه که من یک نویسنده ام و باید همیشه قلم و خودکار داشته باشم..‌آنقدر رفتم و رفتم که تمام قفسه های خانه پر شد از قلم و خودکار کتابفروشی محل مرا خانم طاهری پولدار خطاب میکرد و من اما با لبخند کارت عابر بانک را مقابلش میگرفتم و با خنده ای میگفت نمیدونم چرا همیشه خانم طاهری صدات میکنم یعنی یاد گرفتن فامیلی من آنقدر سخت بود او که رمز کارت عابر بانک را هم بلد بود هر کس با کارت من به کتابفروشی اش میرفت خودش رمز را می زد...من گم شده بودم شاید هم دیگر مریم باغ شیرین سابق نبودم دیشب او هم گفت تو مریم دوماه قبل نیستی ..به خودم نیامده رفته بودم اما کجا در بهت و سردرگمی روزهایم شب میشد راستی چقدر فرق کرده بودم که او هم میگفت مریم قبلی را بیشتر دوست می دارد اصلا چند وقتی است که تماس دوستانه ای نداشته ام از بس در جواب دوستانم گفته بودم وقت ندارم سرم شلوغ است.. ♥ نوشته شده در جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 17:6 توسط مریم باغ شیرین
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه 7 فروردين 1402ساعت 12:13  توسط