پیام تبریک

همیشه از آخرین آغوش میترسیدم از آخرین بوسه از آخرین دیدار تصورم از رفتن آدم ها همون چمدون چرمی قدیمی توی فیلم ها بود و یه کوپه و یه ریل قطار و سوت و س

من اما چوبی

همیشه از آخرین آغوش میترسیدم از آخرین بوسه از آخرین دیدار تصورم از رفتن آدم ها همون چمدون چرمی قدیمی توی فیلم ها بود و یه کوپه و یه ریل قطار و سوت و سوت و سوت و آدمی که تو دور ترین نقطه دیگه هرچی براش دست تکون بدی هرچی واسش بال بال بزنی پشت سرش رو نمیبنه من تصورم از رفتن این بود یه مدت آدما از باهم بودن خسته میشن میرن مسافرت توی شهرهای دیگه سعی میکنن با تفریح و گشت زدن فراموش کنن منم این نسخه رو برای خودم پیچیدم ۶صبح بیدار شدم آرایش کردم رفتم تا انتهای شهر اما چشم دوختم به آپارتمان ها اسمت رو دیدم نگاه کردم به مغازه ها اسمت رو دیدم سرم رو چسبوندم به شیشه یه ماشین همرنگ ماشینت دیدم راستی تو چطوری فراموشم میکنی؟تو هم هرجا که رد میشی ردپای عشق منو میبینی یا فقط من شهره ی این شهر شدم با رفتنت ؟

+ نوشته شده در  شنبه 14 مرداد 1402ساعت 12:20  توسط